گل کو ...

گل کو می آید می دانم/با همه خیرگی باد که می اندازد پنجه در دامانش رو ی باریکه ی راه ویران...

گل کو ...

گل کو می آید می دانم/با همه خیرگی باد که می اندازد پنجه در دامانش رو ی باریکه ی راه ویران...

من توی یک روستا زندگی می کنم.باور نمی کنی؟ جان خودم راست می گم!از همین روستا هم وصل می شم به اینترنت.(این هم از نتایج انقلاب کبیر اسلامی و صد البته دولت عدالت محوره!!).البته اگه بدونین طرح پزشک خانواده چیه،خیلی تعجب نمی کنید. چون خیلی از پزشک های دیگه هم دارن توی روستاها زندگی می کنند. در واقع این طرح برای اینه که دسترسی روستایی ها به امکانات درمانی بیشتر بشه و مراجعاتشون به شهر کمتر. بماند که این طرح چه خوبی ها و بدی هایی داره،چیزی که من می خوام بگم حرف دیگه ایه.نمی دونم فیلم "داگویل" رو دیدین یا نه؟همون که نیکول کید من توش بازی می کنه.قصه اش در مورد دختریه که از جایی فرار کرده و به یک شهر خیلی کوچیک با سکنه ی کم پناهنده شده و پلیس دنبالشه. مردم اون شهر می پذیرند که اونو لو ندهند و پیش خودشون نگه دارن. اون دختر هم برای اینکه محبت اونا رو جبران کرده باشه تصمیم می گیره که به مردم در کار هاشون کمک کنه. مردم اول با خوشرویی میگن که کار خاصی نیست که اون بخواد انجام بده ولی به مرور زمان و با گسترش این حس در بین مردم که منت دارن به سر اون دختر،کارهایی بهش حواله می کنند. کار به اونجا می رسه که مردمی که در بدو ورودش اونقدر مهربون بودن عملا مثل یک کنیز ازش کار می کشند و حتی همه ی مردهای روستا حق خودشون میدونند که از اون دختر ،سوئ استفاده ی جنسی بکنند.(آخر داستان رو هم نمی گم که هر کی ندیده بره ببینه!) حالا جریان زندگی من و "مدی جان" توی این روستا. روز های اول که ما اومده بودیم اینجا هر کدوم از مردم روستا که می رسید ما رو دعوت می کرد خونش(بعد ها فهمیدم این دعوت ها یه جور وسیله است برای پز دادن به همسایه هاشون که ببینید دکتر چقدر با ما رفیقه،ما ابنیم.) هر کس میومد مطب می گفت :"چیزی نمی خوای؟ ماست بیارم برات؟ شیر بیارم برات؟ خرید نداری؟ کاری نداری کمکت کنم؟و..."و ما بعدا فهمیدیم که اینها همش در جهت سوئ استفاده کردن از ما بوده.مثلا کسی که امروز برامون یه کاسه ماست می اورد ،انتظار داشت که فرداشب ساعت یک نصفه شب،براش دفتر چه اش رو مهر کنیم. یا صبح زود قبل از شروع ساعت کاری بچه اش رو که سه روز بود سرما خورده بود می اورد و انتظار داشت که من بیدار شم و ببینمش. خلاصه ما زندگی نداشتیم. شب و نصفه شب و موقع خواب و موقع نهار و ...مردم میومدند در می زدند و کار داشتند. البته ما هم زود دستشون رو خوندیم و تمام ارتباطا تمون رو باهاشون قطع کردیم. ولی جالب اینجا بود که این به اصطلاح "خونگرمی" چقدر دروغین بود و چقدر خود خواهانه.

نظرات 1 + ارسال نظر
لیلا چهارشنبه 10 مهر 1387 ساعت 06:32 ب.ظ http://20irib.sub.ir

با آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما
با سلام
از وبلاگ شما بازدید کردیم.
شما را دعوت مینماییم که ضمن قرار دادن لینک سایت ما
در وبلاگ زیبایتان ، لینک خود را نیز با نام دلخواه در وبلاگ
ساپرت ما قرار دهید.
لطفا لینک ما را با نام
" :: مفاسد اجتماعی، اخبار، تحلیل و نقد و بررسی در سایت رسمی
خبرگزاری بیست:: "
با آدرس:www.20irib.sub.ir
در قسمت مربوطه قرار دهید.سپس از طریق پشتیبانی آنلاین یا فرم تماس
ویا پیام گراف و یا نظرات خبرگزاری بیست به ما اعلام کنید.و ما نیز به محض
دریافت ، لینکتان را با هر آدرس و نامی که مورد علاقه تان باشد، در آدرس
زیر قرار میدهیم.
http://www.jeghelle.blogfa.com

با سپاس از همکاری شما
وب مستر عزیز اگر مایلی چند لینک با نامهای متفاوت در سایت ما داشته باشید، به
همان تعداد از عبارتهای پیوندی زیر برای آدرس گروه بیست استفاده کنید. و نامهای
لینک خود را به طورکامل به ما اعلام کنید.

":: در موبایلتان اس ام اس رایگان بگیرید ::"
":: ایرانسلی ها کلیک کنند ::"
":: تبلیغات با سوبسیت درصدی ::"
":: بدحجابی و بدحجابان در ایران::"
":: طراحی لوگوی رایگان ::"
":: ایدز و فرار از خانه ::"
":: مشکلات جوانان ::"
":: تحلیل و حواشی روز ::"
":: خرید : درب منزل ::"




برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد