گل کو ...

گل کو می آید می دانم/با همه خیرگی باد که می اندازد پنجه در دامانش رو ی باریکه ی راه ویران...

گل کو ...

گل کو می آید می دانم/با همه خیرگی باد که می اندازد پنجه در دامانش رو ی باریکه ی راه ویران...

که فریبی تو فریب ...

هیچ وقت فکر اینجاشو نمی کردم. به خودم می گم حالا دیگه چه اهمیتی داره؟

قضیه از این قراره که من توی این دنیای مجازی آقای (ه) رو- که یک زمانی با هم عشقو لانه بودیم - بعد از این همه سال پیدا کردم . کلی نوستالژیک شدم و براش ایمیل زدم و او هم کلی نوستالژیکانه جواب داد. کلی هم گله مند بود که تو منو گذاشتی و رفتی و به فکر من نبودی و من بعد از تو پشتم خالی شد و تنها شدم و...

اونوقت دیشب من با دوستم خانم (ر) حرف می زدم و داشتم براش می گفتم که آره ، من این اقای (ه) رو پیدا کردم و...و خوبه دوستم (که از همون زمونها (ه) رو می شناخت ) چی به من بگه؟ بعله. که اقای (ه) همون وقتها هم که با من عشقولانه بوده، نسبت به ایشون هم ابراز عشق و علاقه فرموده اند !! و خواستار ارتباطات خاص و نزدیک (می فهمید که یعنی چی؟) با ایشون بوده اند.

حالا من از دیشب تا حالا نشستم با خودم فکر می کنم که واقعا اون زمان که من با این ادم دوست بودم ، به چه چشمی به من نگاه می کرد؟ یک سرگرمی ؟ یک چی ؟ واقعا یک چی؟...من براش چی بودم؟ چطور تونست اون همه مدت عاشقانه نوی چشم های من نگاه کنه ؟ مگه نمی گن که چشم های آدمها دروغ نمی گن؟ چطور چشم های اون اینطور به من دروغ گفت؟ من کور بودم و نمی دیدم یا اون بازیگر قهاری بود؟ و یه چیز دیگه؟ از ارتباط با من چه چیزی نصیبش می شد؟ اگه رابطه فیزیکی مساله بود که با من نمی تونست اون ارتباط نزدیک رو داشته باشه و از طرفی با دوست دختر دیگه اش (که بعدا باهاش ازدواج کرد ) این رابطه رو داشت.اگه «عشق» می خواست که به (ر) هم احساس عاشقانه داشت . پس من چی بودم این وسط؟یه نخودی ؟... ای کاش هیچ وقت پیداش نمی کردم و ای کاش (ر) این حقیقت رو بعد از این همه سال فاش نمی کرد .

قضیه مال شش ، هفت سال پیشه . ولی واقعیت اینه که مهمه برام . نه اینکه اون آدم مهم باشه برام. نه ! برام مهمه که اون چه رفتاری با من داشته و منو چی فرض کرده بوده . احساس می کنم تمام خاطرات خوب اون سالها دود شدند و رفتند هوا. احساس می کنم اون همه مدت رو بازی خورده ام که هیچ ، این همه سال هم یاد یک فریب و دروغ رو همیشه زنده کرده ام...
نظرات 3 + ارسال نظر
saied جمعه 24 آبان 1387 ساعت 06:14 ب.ظ

هستی خانم
من نمیخام که جانبداری کنم ولی ازت میخوام که زود قضاوت نکنی
شاید اون دوستت اغراق کرده و رابطشون اونقدرها هم که اون میگه نزدیک نبوده
ولی در هر صورت اگر هم همون چیزی باشه که شما فکر میکنی باز هم بازنده اون طرف هست نه شما

میثم یکشنبه 26 آبان 1387 ساعت 01:26 ق.ظ

یه نگاه هم تو آینه بکن، ببین تو چشمات چی می بینی، زور بزن که گول بزنی خودتو که اونی که داره توی آینه نگات می کنه عاشقته، بعد خود به خود فکرت به غلط می ره، و باورش می کنی، تو شاید خودت خواستی به نگاهش این جلوه رو بدی حاج خانوم ;)
بعدش تو ما آقایون که نه مذکرا، از این مسائل کم نیس، همونطور که یکیش نصیب تو شده بدترش نصیب اون دختره شده که زنش شده، فکرش رو بکن که زنش بودی و بععععههههد اون دوستت خانوم (ر) بهت می گفتم که شوهرت با من . . .
که خدا رو شکر

بارون دوشنبه 27 آبان 1387 ساعت 08:22 ب.ظ http://man-o-baroon.blogsky.com

خوبه که فقط یکبار این اتفاق برات افتاده. امیدوارم مثل من نشی و هیچوقت نفهمی چقدر بده وقتی یه چیزهایی ... بی خیال....ولش کن...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد